دوباره

دوباره نمی خوام

چشای خیسمو کسی ببینه

یه عمره حال و روز من همینه

کسی به پای گریه هام نمیشینه

بازم ... دلم گرفتو گریه کردم

بازم به گریه هام میخندن ...

بازم صدای گریه امو شنیدن

همه به گریه هام میخندن ...

دوباره یه گوشه ...

میشینمو واسه دلم میخونم

هنوز تو حسرت یه هم زبونم ...

ولی نمیشه و اینو میدونم ...

بازم دوباره

دلم گرفته

دوباره شعرام ...

بوی غم گرفته ...

اندر عجایب مخلوقات خداوند

 

آیا می دانستید 

 یک انسان کامل در حالی که می تواند یک انسان باشد  

می تواند یک بزغاله هم باشد!؟ 

* این قابلیت فقط در انسان ها مشاهده شده است! * 

 

پوست کلفت

 

یه همتی کردم ۱۵۹۵۲ تا ایمیل رو پاک کردم! 

 

 

بدبخت شدیم!

 

 دیروز که بابدبختی و آوارگی تمام از گرمسار اومدیم خونه خسته و مونده بودم و دقیقا دلم میخواست سرمو بگذارم و بمیرم! 

دختر خالم اینا از شهرستان اومدن تهران که برن یافت آباد مبل بخرن. تا اینجاش که خوبه مشکلیم نداره اما مشکل اصلی اینه که این دختر خاله ما مشکل پسند و دو دل تشریف دارن و این دو تا با هم یعنی مصیبت! 

خودشون که صبح رفته بودن یافت آباد . دیروز غروبم هِلِک تِلِک (درسته؟!)منو که بیشتر شبیه جسد بودم ورداشتن بردن نمیدونم کجائَک که مثلا من نظر بدم خبر مرگم! منم رفتم حالا من خودم واسه آیندم چندتا مبل پسندیدم  و همونجا سریعا از مادر قول گرفتم که پولاشو واسه جهاز من جمع کنه! مادر جان هم فرمودن اگه تو دست از سر من برداری من حتما پولامو جمع میکنم! خلاصه این که خواجه حافظ شیرازی خدا بیامرز هم اگه اونجا بود واسه شاخه نباتش یه دست مبل می پسندید که این دختر خاله ما نپسندید! 

تازه منو خفت کرده بود که امروزم با ما بیا یافت آباد(دوباره می خوان برن!! ) بنده هم قید آخرت را زده!  و با کمال جدیت دروغ گفتم طوری که خودمم باور کردم! بهش گفتم من که چهارشنبه امتحان دارم! (البته من چون خیلی باهوشم طوری دروغ گفتم که آخرتم نسوزه! خب من ۴شنبه هفته دیگه امتحان دارم!امتحان واقعی. من که نگفتم کدوم ۴شنبه ؟ گفتم؟  ) اما اینقدر جدی گفتم که الان خودمم از اینکه پای کامپیوتر نشستم و درس نمیخونم احساس مورمور شدن وجدان دارم! 

ولم کنید تورو خدا! تو این گرما پاشم برم واسه یکی دیگه مبل انتخاب کنم؟! اونم کی؟! دختر خالم که هرچی میبینه میگه نه اینجاش کجه و اونجاش گیگیلی داره و از این حرفا! 

خلاصه اینکه همرو پیچوندم و الان اینجا در خدمت شمام! البته برنج آب کشیدن افتاد گردن من  عیب نداره برنج از خودمونه دیگه!  

ما بریم به انجام امور مُهمِمان (تلفن زدن به آبجی کوچیکه و آبجی بزرگه - صحبت کردن با دو تا وروجکای خاله - حمام رفتن - لاک زدن - تمیز کردن اتاقی که الان از دست "صدف" دخترِ دختر خالم شبیه بازار شام شده - گذاشتن برنج و دم کشیدنش - شنیدن آهنگ های مورد علاقه - و خوردن یک عدد شبرنگ!)  برسیم!  

 دقت کردین که چقدر درس خوندم؟ 

خدایا ...

 

این پست بنا به اینکه عجولانه نوشته شد و شخص مورد خطاب گرفته مبرا بود حذف گردید