شده است مثل یک مرض . خوره . روحم را می ساید .
هر شب و هر لحظه . موقع خواب یا بیداری . درست مثل یک کابوس .
درد می کشم . حسش میکنم . با تک تک سلول های اعماق وجودم .
دلم می خواهد بروم . دست خانواده ام را بگیرم و فرار کنم به یک جای دور ... خیلی دور ...
اما نمی شود ....
- واقعا اگر زلزله تهران بیاید چه بر سرمان می آید؟!
می میریم؟ زنده می مانیم؟ زیر فاضلاب خفه یا له میشویم و زیر آوار زنده به گور ؟ یا ما را از آن زیر می کشند بیرون؟ آنوقت اگر از اعضای خانه فقط ما نجات یافتیم چه؟
نه ... روحم درد می کشد ...
یکی مرا نجات دهد از این افکار ...