امروز که داشتم بر میگشتم خونه یه عالمه بارون بارید و من که پیاده می اومدم کلی خیس شدم. و افکارم را در باران پخش کردم !
هنوز هم باران می بارد
هنوز هم قطرات عشق درون قلبمان متبلور می شود
هنوز هم اراده های فولادی به جوش می آید
هنوز هم کلاغ ها فوج فوج می آیند و میروند
هنوز هم باران می بارد
هنوز هم دخترکی محجبه و سفیدروی و ساده ؛ هم سن خودم ؛ از پشت پنجره های اتوبوس که به سمت یک شهرستان راهی است برایم دست تکان میدهد و میخندد
و من فقط ...
فقط یک فرصت کوچک داشتم تا زیر شر شر باران به همه این ها یک لبخند بزنم
چقدر قشنگ
چقدر شاعرانه
چقدر معصومانه
چقدر ...........................
چقدر قشنگ....
دلم هوای بارون کرد....
منم نوشته های جناب عالی رو دوست دارم سر کار خانوم!