خبر خوب این است که ناخوشایند همیشگی این بار
خیلی خوشایند است .
پ.ن: به شدت مشغول خواندن کتاب شفق ( استفنی مه یر ) هستم . داستان در مورد عشق دختری انسان و پسری خون آشام است که بر خلاف همه خون آشام ها مهربان است . فیلمش هم چند وقته وارد بازار شده . داستان نه زیاد عشقی هست نه زیاد تخیلی .
درباره کتاب شفق در ویکی پدیا : کلیک کنید
درباره فیلم شفق و عکس شخصیت های اصلی داستان در ویکی پدیا : کلیک کنید
خواندن کتاب و دیدن این فیلم رو به شدت توصیه میکنم.
شب ها آسمان پر است از ستاره
و من از همه آنها
تنها سه ستاره سهم دارم که فقط گاهی روزها می بینمشان !!
چشم های دلربای تو
و دل بی قرار من
پ.ن: یه نفر که خیلی هم احمقه داره از روی وبلاگ من و چند نفر دیگه که یکیشون حتی مطالب عاشقانه خودش و عشقش سعید نام که انگار سعید فوتبالیست هم هست رو مینویسه و وبلاگ خودشو پر میکنه!!!! اونم چه پست هایی از منو copy و paste میکنه! یه پست هایی که فقط مربوط به خودمه!حتی اون عکس هایی که شمال رفته بودم! یا پنبه مالیدنی که نبات توضیح داد!!
برید خودتون ببینید : { کلیک کنید}
آقای محترم دزد! زشته اینکارو نکن! اگه میخوای پست های کوتاه منو که توش قطعه ایی از خودم یا کس دیگه ایی رو نوشتم بدزدی عیب نداره! اما خاطرات شخصی مردمو نبر جای دیگه! آخه مامان بزرگ من یکسال پیش فوت کرده چه ربطی به تو وبلاگت داره؟! خجالت بکش!!