<< این پست طولانیست اما ارزش خواندن را بسیار دارد >>
نمی دونم پارسال چطوری شد که ییهو به سرم زد که توی کنکور دانشگاه دولتی دوباره شرکت کنم یکی پیدا نشد به ما بگه آبجی تو اگه اینکاره بودی همون ۳ سال پیش یه گلی به سرت میزدی که از تجربی نری مهندسی ریاضی فیزیک قبول شی اونم دانشگاه آزاد ! البته دوستان بصورت کاملا مستقیم! و گاهاً غیر مستقیم گفتند اما در کتِ ما نرفت که نرفت!
خلاصه که امروز ساعت ۶ صبح همراه پدر گرام هلک وتلک (همینه دیگه؟ )منزل را به قصد محل آزمون که دانشکده تربیت بدنی دانشگاه تهران بود ترک کردیم! بماند که در راه چقدر احساس شادمانی مضاعف به اینجانب دست داده بود که نتیجه آزمون اصلا مهم نیست و هر چه شد به یه ورمان!
و نیز بسی خر کیف شدیم که از استرس و دلهره خبری نبود!
به محل آزمون که رسیدیم ساعت ۱۵/۶ صبح بود صحنه هایی دیدیم بسی مزاح گونه و خنده دار که کلا اول صبحی کلی با پدر خندیدیم و شاد شدیم . و گاها شاهد مناظر و اتفاقاتی بودیم که در زندگی هر کس شاید یک بار رخ بدهد . اما عجب صحنه های نابی! زمانی که خودم کنکور داشتم به خاطر استرس اصلا متوجه این صحنه ها نبودم اما امروز فرصتی پیش اومد که یه چیزایی رو ببینم که هیچوقت ندیده بودم از خندیدن من و بابام به حرکت بعضی از دختران پشت کنکوری که کارت ورود به جلسه خودشونو پرس کرده بودن / از دیدن امید پیدا کردن دخترا وقتی هم کلاسیاشون می اومدن و همدیگه رو می دیدن / از کیسه های پر از تنقلات که کیسه هم اندازه گونی بود و تا اونجایی که چشم من یاری کرد شامل کیک و کولوچه - شکلات - ساندیس - پسته مغز شده - نخود و کشمش - کیک خونه گی! - بیسکوئیت بود / از پهن کردن موکت و دست گرفتن مفاتیح مامانا / از بغل هایی که پدر ها دختراشونو میکردن از روبوسی های آخر , وقتی در ورودی باز شد / از چشم های منتظر و پر اشک مامانایی که وقتی از در رفتم تو و برگشتم نگاه کردم دیدم دارن دختراشونو بدرقه میکنن / از شکلاتایی که پخش می کردن تا دختراشون قبول شن / از وقتی که توی سالن اصلی نشستیم و تقریبا ۷۰۰ نفر بودیم / از اون خانومی که یه نی نی تو شکمش داشت و اومده بود کنکور بده / از اون دختری که تا دوستشو دید همدیگه رو بغل کرده بودن و زدن زیر گریه .../ از اون وقتی که خانومه از پشت میکروفون گفت با ذکر صلوات شروع کنین و من با لبخندی بر لبم در حالی که دلهره رو تو چشمای ۶۹۹ نفر میدیدم یاد زمان کنکور خودم افتادم که وقتی قبل از شروع , قرآن خوندن من چطوری اشکمو با بغض توی گلوم قورت دادم .../ از وقتی به سوالا نگاه میکردم وقتی که بعد از ۳ سال هنوز سوالای عربی یادم بود /از حس حسرتی که یادم بود سوالای شیمی و فیزیک رو تو مدرسه چطوری حل میکردم اما الان یادم رفته بود / از حس آشنای حروفی که ۳ سال ندیدم و یادم رفته بود اما امروز با دیدنشون به همون چند سال پیش سفر کردم حروفی مثل گذرا به مسند در ادبیات - مثل تشکیل در عربی - مثل کانی در زمین شناسی - مثل الِل و ژنوتیپ و توی زیست ... / از خوشحال شدنم توی فیزیک وقتی مدار دیدم و شروع کردم واسه خودم KVL زدن در حالی که میدونستم هیچ ربطی به جواب اون سوال نداره.../ از اشتیاقم برای باز کردن ساندیس و کیکی که سر جلسه دادن در حالی که بقیه بچه ها پرت میکردنش اونور از بس استرس سوالا رو داشتن / از وقتی که ساعت 20/10 اومدم بیرون و فکر کردم 20/11 است و چون با بابا 30/11 قرار داشتم 1 ساعت به کله ام آفتاب خورد! چون نگذاشته بودن موبایل ببریم ..../ از وقتی اومدم بیرون مامانا و بابا ها تند تند اومدن طرفم تا بپرسن سوالا چطوره و من با آرامش و لبخند توضیح میدادم که من الان خودم دانشجو ام و 3 سال لای کتابارو باز نکردم ...
نه من امروز نرفتم که کنکور بدم . رفتم تا شاهد صحنه هایی باشم که کمتر کسی به خاص بودنش توجه کرده . رفتم تا قدر این رشته امو بدونم و بفهمم الان تحلیل یه مدار یا حتی خوندن چرخه های سینگل سایکل یا حتی تبدیل فوریه و سیگنال رو خیلی بیشتر از زیست دوست دارم خیلی بیشتر از شیمی دوست دارم . دلم میخواد 4 بار دیگه ریاضی 2 رو بردارم اما یه بار دیگه زیست و زمین نخونم و از خودم میپرسم من همونم که زمین شناسی کشوری رو 20 شد؟! من همونم که شاگرد اول تجربی دبیرستان و پیشمون بودم؟!
آره من همونم .خود خودشم. آدما دستخوش تغییراتن و حتی با گذشت زمان سلیقه هاشون عوض میشه .
به خاطر موقعیت امروز خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم . و از ته ته دلم برای همه پشت کنکوری ها دعا میکنم ...
منم زمانی که ترم 4بودم اینکارو کردم ملودی