بچه تر که بودم بهار که می اومد همه هم سن و سالام آلرژی می گرفتن به خاطر گرده پراکنی نوعی گل که اسمشم نمی دونم چیه . همیشه من از اون گلا می کندم و لای دفترام یا کتابام خشکشون میکردم . به خاطر همین هرکی منو می دید ازم فرار میکرد ...
۲ /۳ روز پیش تو کوچمون یه بوی آشنا اومد منو برد به ۸/۹ سال پیش همون بو ... همون گل ...
نتونستم ازش عکس بگیرم . اما توی اینترنت که سرچ کردم یه چیزی شبیهشو پیدا کردم اما بازم اون نیست .
دوران امتحانات سخت به من فشار آورده طوری که دلم می خواد یه گربه داشته باشم . چقدر خوب میشه اگه یه گربه خوشگل کوچولوی اصیل پرشین داشته باشم . نه؟
دوس دارم تو بغلم بگیرم و هی نازش کنم .
اونم هی برام میو میو کنه . فکر کنم اینطوری کمتر دلم بگیره ...
معلوم نیست کی هستی و چی هستی
گاهی اینقدر بزرگ میشی که ...
- کیکتو می ندازی واسه گنجشکا اینطوری
- یا خیلی مهربون میشی و دست مامانتو میگیری و تو چشاش طوری نگاه میکنی که خودش میفهمه که خیلی دوسش داری اینطوری
- گاهی توی خوابگاه غذای خوشمزه درست میکنی درست مثل مامانا یا خانومای خونه . و واسه خوردنش حرص میزنی و بشقابتو پر میکنی و بعد به دوستت میگی که به همه میگی اون بشقابی که کمتره مال توئه تا آبروت نره مثلا! اینطوری
گاهی خیلی بچه می شی اینقدر کوچیک که ...
- وقتی دوستت ژله فردمند می خره کلی مسخره بازی در میاری و بهش میگی عادلانه بین خودش و تو تقسیم کنه اونم اینطوری تقسیم میکنه که سمت چپ مال تو باشه . بعد تو از ایی عدالت شاخ در میاری و شروع میکنی به خوردن ژله های سمت راست!
- یا توی کتابخونه دانشگاه شاتوت میخوری و یه شاتوت میدی دست دوستت و از شاه توت عکس میگیری اینطوری
-گاهی مثل دیشب طالبی میشکنی تا دوتایی با دوستت دخلشو در آرید اما بی مزه از آب در میاد و تقریبا همشو میندازین دور بعد تصمیم میگیری که از طالبی عکس بگیری و اینقدر دستتو میپیچونی تا لاکت معلوم شه اینطوری بعد از دوستت و خودت خجالت می کشی و میگی حالا میخوای تو هم بیا تو عکس و اونم میاد اینطوری
-حتی بعدش مثل بچه گیات پفک بخوری اینطوری
تو هر کی هستی خود منی .