لحظه مرگ ؛ شاید!

_{نمیدونم من قاطی کردم یا بلاگ اسکای!}  

_{آدرس وبلاگمو وارد کردم و یه ارور بهم گفت همچین وبلاگی وجود نداره! آدرس بلاگ اسکای رو وارد کردم یه صفحه جدید باز شد یه وبلاگ بدون هیچ مطلبی! مخم صوت کشید! یه لحظه دنیا جلو چشام سیاه شد نکنه بلاگ اسکای از بین رفته باشه !؟ نکنه وبلاگ من نابود شده باشه؟!  اونجا بود که فهمیدم چقدر این خضعبلاتم برام قشنگه... اونجا بود که فهمیدم یه وبلاگ میتونه چقدر جزیی از زندگی آدم باشه وقتی همه احساساتت رو میریزی توش. نمیدونم چی شد که یه دفعه درست شد اما واسه بلاگ اسکی گاف بزرگی بود.} 

_{در هر صورت خدا رو شکر که هنوز اینجا هست ... که هنوز من هستم ... که هنوز یه دل تنگ هست ... که هنوز چشمای شما هست ... که هنوز دستای مهربونتون هست که گاهی آدرس وبلاگ منو وارد کنه یا برام نظر بزاره ... خدا رو شکر ...} 

 _. 

 _.

 .

تو چشماش نگاه کردم . به لبخند بهش زدم و گفتم :  تو کجا و من کجا؟! 

 توی دلم آروم گفتم:  تو کجا و من کجا ؟ از دیار آسمونی ... زندگی بدون تو برای من رنگ نداره ... تو کجا و من کجا... 

بالاخره یه روز حرفای دلم رو بهش میزنم. 

 .

 . 

 . 

پ.ن ۱  :نمیدونم چرا هنوز بعد ۱ سال همچنان مردم دنبال طلسم محبت می گردن و میخورن به اون پستی که من ۱ سال پیش گذاشته بودم و توش عکس یه طلسم محبت رو گذاشته بودم. آخه عزیزای دلم اگه نخواد نمیخواد دیگه! اگه دوست نداشته باشه نداره چرا به زور میخوای؟ به اون و خودت فرصت بده کسی که واقعا دوست داره پیدات کنه !  البته درمورد اقوام شوهر صدق نمیکنه !

پ.ن ۲  : دوستون دارم . باور کنید اندازه اش رو همین امروز فهمیدم... وقتی اشک توی چشمام اومد و قلبم لرزید ... 

پ.ن ۳  : فکر نکنم توی عمرم از چیزی بیشتر از نظرای تبلیغاتی بدم اومده باشه . چقدر خوبه که به وبلاگ  ها احترام بگذاریم . با عرض پوزش زین پس نظرهای تبلیغاتی به محض رویت حذف میشود!