Outside

بیرون جاده ایستاده بود هوا هم سردِ سرد و برفی بود 

ماشینش رسما تعطیل شده بود و برای کمک مدام به جاده چشم دوخته بود  

تا اینکه 

از دور یک هاله ایی از ماشین  دید . در پوستش نمی گنجید ؛  

همینطور که به آن چشم دوخته بود دست و بالش را می تکاند! 

 چشم از راننده بر نمی داشت و او را دید  .  

راننده در حالی که همینطور به او چشم دوخته بود و لبخند میزد از کنارش گذشت . 

نظرات 1 + ارسال نظر

عجب راننده باحالی بوده!
پیش خودش مثلا چی فکر می کرده؟؟؟؟؟
چی بگم والله....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد